بدون عنوان
مشتری اشک
کعبهی اهل ولاست صحن و سرای رضا شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟ چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا
زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا
نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند حیف که خاموش شد صوت دعای رضا
یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک خون جگر جوشد از خشت طلای رضا
از در باب الجواد می¬شنوم دم به دم یا ابتای پسر، وا ولدای رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه ز طوس آمدم باز دلم در وطن کرده هوای رضا
گر برود در جنان یا برود در جحیم بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا
“غلامرضا سازگار”
متن شعر دوم در مدح امام رضا (ع)
غبار روی ضریحت
مه برج ایمان، علی ابن موسی در دُرج امکان، علی ابن موسی
سپهر امامت، محیط کرامت یم جود و احسان، علی ابن موسی
به آدم دهی دَم، به موسی دهی یَد به عیسی دهی جان، علی ابن موسی
ولای تو باشد کمال ولایت میان امامان، علی ابن موسی
تویی قدر و کوثر، تویی نور و فرقان تویی آل عمران، علی ابن موسی
وجود تو ای جانِ جان، جانِ جان است در آغوش ایران علی ابن موسی
به چشم تو نازم کز آن شیرِ پرده شود شیرِ غرّان، علی ابن موسی
عجب نیست ناز ار کند مور راهت به تخت سلیمان، علی ابن موسی
سُم آهویی را که ضامن شدی تو زند بوسه رضوان، علی ابن موسی
بُوَد شیعه را در کمالِ تشیع ولای تو میزان علی ابن موسی
سزد جن و انس و ملک بر تو گرید چو دعبل ثنا خوان، علی ابن موسی
عجب نیست کز رأفت و رحمت تو بَرَد بهره شیطان، علی ابن موسی
دل مرده گردد به خاک تو زنده چو باغ از بهاران، علی ابن موسی
غباری که روی ضریحت نشیند شفا خیزد از آن، علی ابن موسی
شود با نسیم بهشتِ حریمت جهنم گلستان، علی ابن موسی
سزد انبیا در طواف مزارت بخوانند قرآن، علی ابن موسی
دهد قبّهات نور بر چشم گردون چو مهر درخشان، علی ابن موسی
بَرَد در حریم تو دست توسّل دوصد پور عمران، علی ابن موسی
تو نوحیّ و ایران چو کشتی، چه بیمش ز امواج طوفان، علی ابن موسی
کند جن و انس و ملک درد خود را به خاک تو درمان، علی ابن موسی
همه آفرینش بود سفرهی تو همه خلق مهمان، علی ابن موسی
تو شاه جهانی خوانند خَلقت غریب خراسان، علی ابن موسی
تو در قصر مأمون شب و روز بودی چو یوسف به زندان، علی ابن موسی
لبت بود خندان، دلت بود گریان غمت بود پنهان، علی ابن موسی
به غمهای ناگفتهات باد جاری سرشکم به دامان، علی ابن موسی
تو را بارها، بارها کشت مامون به رنج فراوان، علی ابن موسی
نباید که با هیفده خواهر آخر تو تنها دهی جان، علی ابن موسی
تو مسموم گشتی، دگر جسم پاکت نشد سنگ باران، علی ابن موسی
تو دیگر جوادت نشد اِرباً اِربا ز شمشیرِ بُرّان، علی ابن موسی
تو دستِ جدا گشته از تن ندیدی به خاک بیابان، علی ابن موسی
تو شش ماهه طفلت در آغوش گرمت نشد تشنه قربان، علی ابن موسی
دریغا، دریغا که با آل عصمت شکستند پیمان، علی ابن موسی
به میثم نگاهی، که با خود ندارد به جز کوه عصیان، علی ابن موسی
“غلامرضا سازگار”
متن شعر سوم به مناسبت شهادت امام رضا (ع)
خراسان می دهد بوی مدینه
خراسان میدهد بوی مدینه خراسان کوه غم دارد به سینه
خراسان را سراسر غم گرفته در و دیوار آن ماتم گرفته
خراسان! کو امام مهربانت؟ چه کردی با گرامی میهمانت؟
خراسان راز دلها با رضا داشت چه شبهایی که ذکر یا رضا داشت
خراسان کربلای دیگر ماست مزار زادهی پیغمبر ماست
خراسان! می دهد خاکت گواهی ز مظلومی، شهیدی، بی گناهی
به دل داغ امامت را نهادند امامت را به غربت زهر دادند
دریغا! میهمان در خانه کشتند چه تنها و چه مظلومانه کشتند
امامِ اِنس و جان را زهر دادند به تهدید و به ظلم و قهر دادند
ز نارِ زهرِ دشمن، نور میسوخت سرا پا همچو نخل طور میسوخت
ز جا برخاست با رنگ پریده غریبانه، عبا بر سر کشیده
گهی بیتاب و گه در تاب میشد همه چون شمع روشن آب میشد
میان حجره ی در بسته می سوخت نمی زد دم ولی پیوسته می سوخت
ز هفده خواهر والا تبارش دریغا کس نبودی در کنارش
به خود پیچید و تنها دست و پا زد جوادش را، جوادش را صدا زد
دلش دریای خون، چشمش به در بود امیدش دیدن روی پسر بود
پدر میگشت قلبش پاره پاره پسر میکرد بر حالش نظاره
پدر چون شمع سوزان آب می شد پسر هم مثل او بیتاب می شد
پدر آهسته چشم خویش میبست پسر میدید و جان می داد از دست
پسر از پردهی دل ناله سر داد پدر هم جان در آغوش پسر داد
“غلامرضا سازگار”
متن شعر چهارم در شهادت امام هشتم امام رضا (ع)
تو یوسفی و منم مبتلای چاه حزن
ز گل نسیم تو جوید دل چو غنچه من که یوسف است مرادم ز بوی پیراهن
تو نوگلی و منم جانگداز از کوره غم تو یوسفی و منم مبتلای چاه حزن
رواست با رخ تو ترک دیدن خورشید خطاست بی خط تو یاد آهویان ختن
به قصد کشتن، احباب زلف را مگشا پی شکست دلِ خسته طرّه را مشکن
ز جور چینِ سرِ زُلفِ کافرت شاید که من به درگه سلطان دین کنم مأمن
امام روضه رضوان علیّ بن موسی رضا و راضی و مرضیّ و مرتضای زمن
همام و هادی و مهدی و هاشمی هیأت امام و آمر و مشکور و مکهای مسکن
بزرگ اهل هدایت به علم و حلم و کرم حبیب اهل روایت به اتفاق حسن
مرا دلی است به سوی وصال او مایل مرا رخی است به خاک رهش نهاده ذقن
اگر ز خار ره وصل او کشم خواری به دیده خار رهش را نهم به جای سمن
چو شمع آتش شوقش مرا برافروزد تنم بود دل مشتاق را به جای لگن …
چو زهر قاتل اعدا گرفت حضرت را به راه موت ببایست پیشکی رفتن
ز محرمان درِ خویش بنده ای را گفت که من چو روح روان را جدا کنم ز بدن
برای مدفن من این محل قبر مرا شکاف و نیک نظر کن که هست منزل تن
درِو ببین که یکی چشمهای است روح افزا که هست منبع او جنّت اله منن
نهاده تخت وز سندس لباس من پیدا روان بیار و مرا ساز از آن لباس کفن
پَسم بیار درین روضه بهشت برین ز قبر ساز تن اشرف مرا مکمن
روایت است که بعد از وفات شاه رضا ز بهر قبر گشودند منزل احسن
نمود تخت بهشت و لباس اخضر او چنان چه گفته بُد آن شاه آشکار و علن
چو سرو روضه آن قبر ساخت مسکن خویش برَست از غم و آزار این سرای حزن
به سوی موطن اصلی خویش راجع شد همین بود بر ارباب فهم حبّ وطن
به قول شاه علی رضی، بهشت بود محل قبر شریفش زهی بیان حسن
کسی که میل بهشتش بود درین عالم بگو که بوسه ده این خاک را به روی و دهن
مُُهیمنا به حبیب محمد عربی به حق شاه ولایت علی عالی فن
به هر دو سبط مبارک به شاه زین عباد به حق باقر و صادق به کاظم احسن
به حق شاه رضا ساکن حظیره قدس به حق شاه تقی و نقی صبور محن
به حق عسکری و حجة خدا، مهدی کزین دوازدهم ده نجات روح و بدن
فدای خاک رضا باد صد روان امین که اوست چاره درد و شفیع زلّت من
“فضل الله روزبهان خنجی”
متن شعر پنجم در ماتم شهادت علی بن موسی الرضا (علیه السلام)
همیشه غریب
دل همیشه غریبم هوایتان کرده است هواى گریه پایین پایتان کرده است
و گیوههاى مرا رد پاى غمگینت مسافر سحر کوچه هایتان کرده است
خداش خیر دهد آن کسى که بال مرا کبوتر حرم باصفایتان کرده است
چگونه لطف ندارى به این دو چشمى که کنار پنجره هایت صدایتان کرده است
چگونه از تو نگیرم نجات فردا را خدا براى همینها سوایتان کرده است
چرا امید ندارى مدینه برگردى مگر نه آنکه خدا هم دعایتان کرده است
میان شهر مدینه یگانه خواهرتان چه نذرهاى بزرگى برایتان کرده است
تو آن نماز غریب همیشهها هستى که کوچه هاى خراسان قضایتان کرده است
سپیدهاى و به رنگ شفق در آمدهاى کدام زهر ستم جابجایتان کرده است
“اکبر لطیفیان”
متن شعر ششم در سوگ شهادت علی بن موسی الرضا (ع)
غروب رأفت
اى آنکه شبیه تو شه خونجگرى نیست در راه غم و غربت تو همسفرى نیست
یک یار وفادار کنار تو نبوده از شیعه مخلص به کنارت اثرى نیست
آن زهر جفا با دل ناز تو چه کرده؟ سوزندهتر از سوز دل تو شررى نیست
آن زهر چرا قد تو را کرده کمانى؟ ز آن قامت رعناى تو دیگر خبرى نیست
چون مارگزیده به روى خاک فتادى آیا به برت خواهر نیکو سیرى نیست
اى کاش به مأمون ستم پیشه بگویند مظلوم کشى در دل غربت هنرى نیست
هستى تو نماینده زهرا که به غربت واللَّه که مظلومتر از تو پسرى نیست
“جواد حیدری”
متن شعر هفتم – زبان حال امام رضا (ع)
آشنای غریب
کنج حجره ز همه دلگیرم از تب غربت خود می میرم
چو من اینگونه کسى مضطر نیست غربت من ز على کمتر نیست
آشنایان همه بیگانه شدند دوستی ها همه افسانه شدند
پیروانم همه بیعت شکنند به ولیعهدى من طعنه زنند
بى سبب نیست انیسم آه است چه کنم؟ خواهر من در راه است
گر خبر از دل زارم گیرد بین ره از غم من می میرد
به امیدى که جوادم آید عقده از کار دلم بگشاید
پسرم درد به سینه دارد خبر از شهر مدینه دارد
کوچه تنگِ مدینه دیدهست ناله ى فاطمه را بشنیدهست
ترسم از اینکه شبیه زهرا به جوانى برود از دنیا
“جواد زمانی”